مارس 2007


اولین مصاحبه رادیو امروز شما را با معرفی شخصیتی بسیار خوشنام و شهیر آغاز میکنیم. کوثر اسبانی را همه میشناسید و با کارهایش آشنا هستید. او هنربندی خلاق، انسانی پیچیده و بسیار کاریزماتیک است که ازهواداران بسیاری نیز برخوردار است. بعضی از ایرانیها او را دوست دارند، و عده ای هم چشم دیدنش را ندارند، بعضی هم بخاطر مصلحت روزگار یک چپق دوستی با او کشیده اند. بهر حال، همه فکر میکنند که او را میشناسند در حالیکه او، کوثر اسبانی، خود را در این مصاحبه بگونه ای تعریف میکند که بسیارخواندنی است. پس اینهم مصاحبه رادیو امروز شما با هنربند غربت نشین، کوثر اسبانی. 

ذره بین: کوثر اسبانی عزیرم، از چه سنی فهمیدی که استعداد خارقالعاده ای در تمام زمینه های هنری داری؟ 

کوثر اسبانی:  اِهِن، اِهِن. ببخشید دودش پرید تو گلوم. عرض شود خدمتتان که من خیلی بچه بودم، فکر میکنم حدود 2 و یا 3 ساله بودم که بخاطر اینکه در خانواده ای بزرگ شدم که امکانات بسیار بود و من بعدها فهمیدم که معنی «داشتن امکانات» چیه، هر کاری را که خواستم انجامش دادم. شما تصور کنید من زبان فرانسه را در یک سالگی آموختم و در چهار سالگی تافل زبان انگلیسی را با بالاترین نمره پَس کردم.  

ذره بین: معذرت میخوام کوثر جان، مجبورم کاتت کنم، چون داشتی به صحرای کربلا میزدی، و خب ما هم وظیفه رادیوئی مان حکم میکند که ازهدر رفتن وقت مصاحبه حتی المقدور جلوگیری کنیم. برای همین برمیگردم به سوال اول.  کوثر عزیز برای خوانندگان این رادیو سوال مهم اینه که آیا وقتی در شکم مادرت بودی فهمیدی استعدادهای درخشان ات یک پس ازدیگری شکوفا میشود، یا زمانیکه سر خشت افتادی؟ 

کوثر اسبانی: اِهِن، اِهِن. معذرت میخوام بذارید یک قَلَپ کافی بخورم شاید لوله هام باز شد (یک قلپ، دو قلپ، سه قلپ. نه بابا کوثر حسابی تشنه اش بود همه فنجان قهوهِ حسابی جوشیده را سر کشید!). بله، تا اونجائی که یادم هست درشکم مادرم بودم که الهامات غیبی و مکاشفات ملکوتی دریافت میکردم و خودم میدانستم که چرا دارم میام به این دنیا، چی میخواهم بشم و چرا. 

ذره بین: یعنی منظورت اینه که مثلن آثار هنریت را به وضوح میدیدی، و یا میدانستی که «کمدی کش» هستی، و یا خودت را روی پرده سینما سکوپ توی شکم مادرت میدیدی؟  

کوثر اسبانی: ببین شاید همه اینها بود و چیزهای دیگری هم بود. شاید هم خیلی چیزهای دیگر بود! بعضی چیزها را نمیشه زیاد توضیحشون داد. دیگر متوجه بشید منظورم چیه!؟

 ذره بین: کوثر جان از آنجائی که تو از نوابغ بسیار مشهور ایران هستی که عکست، تصویر کارهایت، عکس سبیلت و خلاصه همه چیزت همه جا هست، بعنوان یک آدم مشهور چه احساسی داری؟ 

کوثر اسبانی: ببینید. والله( مکثهای طولانی) میگن زیاد باز هم کم است. البته امیدوارم چشمتون شورنباشد؛ یکوقت خدای نکرده از فردا نیفتم به پِرت پِرت. چون میدونین که خیلی ها چشم دیدن من را ندارند، که البته این مربوط به حسادت ذاتی این افراد است. منم که یک آدم آرتیست مسلکم و حساس، زود بهم بر میخوره.  خودتون میدونید که ما ایرونیها خدای حسادتیم، معروف بودن و سرشناس بودن و بالای همه اینها هنربند بودن بلا نسبت برای آدمیزاد هم دردسر بوجود میاره. همونطور که خودت میدونی، همه در حّد من نیستند.

ذره بین: کوثر جان در رابطه با خانم بزرگ میخواستم برای خوانندگان این رادیو توضیح بدهی. 

کوثر اسبانی: ایشان همانطوریکه وظیفه دارند، لباسهای من را میشورند. اطو کشی میکنند. عرض شود به خدمت شما، منکه نمیدانم تو خونه چه خبره؛ همه کارها را ایشون باید انجام بده. ولی در مورد غذا درست کردن ایشون؛ ببینید آقا من فقط خورنده ام. کاری ندارم که غذا بد بود یا خوب بود؛ اگر غذا بد باشد خب طبیعتن شرمندگی اش برای خانوم بزرگه نه کوثر اسبانی. اما یک چیزی را هم به شما بگم و اونهم اینه که اگر قرار باشه که کوثر اسبانی همه چیز را برای همه تعریف کنه که دیگه کوثر اسبانی نیست!  

خوانندگان گرامی، توجه فرمائید، توجه فرمائید. بدلیل دراز بودن طول مصاحبه مذکور، دنباله این مصاحبه را در شبهای بعد خواهید خواند.

ذره بین

آقا ما بدقول نیستیم، بخدا. فقط ضبط یک برنامه رادیوئی خیلی وقت گیره. د رهر صور داریم تلاش میکنیم که مصاحبه با»کمدی کش» مشهور شهر را بزودی–یعنی تا آخر امشب–بروی این بلاگ چاپ کنیم. به حق جدم که از خجالتتون در بیاییم.

 

گوبین

فقط اینرا به حضورتان برسانم که رادیو امروزِ شما، رادیوئی است غیر وابسته و صد در صد مستقل. ما نه از کسی پولی میگیریم و نه کسی به ما پولی میدهد! این رادیو گوش کردنی نیست، اما خواندنی است. و خواندنی بودن این رادیو بخاطر اینست که گردانندگان این رادیو از جمله مسضعفان آواره اند که آه در بساط ندارند. در عین حال اینرا هم بگویم که این رادیو فارسی زبان توسط  شبکه «سه بی بی» بروی اینترنت پخش میشود. اولین گفت و گوی مهم این رادیو که تا چند ساعتی دیگر به نظرتان خواهد رسید را اختصاص به معروفترین «کمدی کش» این ینگه دنیا، جناب کوثر اسبانی داده ایم. باشد که این گزارش خواندنی مورد لطفتان قرار گیرد.

ما سران مملکتی

با تمام اعضای پاپتی

معروف به بی صفتی

با چونان بی اهمیتی

بر این مملکت با کمال بی همتی

ودر حین بی دقتی

حکم میرانیم و می گوئیم

به به عجب معرفتی

بلندگو

یکی ازاقلام صادراتی جمهوری ننگین اسلامی، همین صاحبان و کاروار داران «جح» هستند که مثل کنه به این روزنامه های فارسی زبان چسبیده اند و هی آگهی «لبیک اللهم لبیک» انتشار میدهند. بابا از دست این مسلمونها کجا فرار کنیم. کره ماه هم که رفتند!

 باری در این تورنتوی مسلم پرور ما، که جدیدن نام «مدینه الفاضله اسلامیون دموکرات»را برایش انتخاب کرده اند، از ریشوی فلسطینی، تا مصری از الزهرا فارغ التحصیل شده، تا مسلمون رئیس دانشگاه شده، تا سوپرگوشت اسلامی و نانوائی اسلامی و غیره و غیره همه چی فراوون شده. جدیدن هم که به تعداد مسافرین بیت الله الحرام اضافه شده. در این ینگه دنیا نعمت فراوان است ، حالا چرا امثال من ناراحتند واز نبود این چیز و آن چیز حرف میزنند، والله اعلم!

بله، این کاروان «حج لبیک» که آگهی آن هم اکنون جلوی من نشسته و مثل وزغ به من خیره شده، به مدیریت «محمود یقطین» (از ظاهر اسم مشخص است که طرف تازی زاده است) با «بیش از 20 سال تجربه در میدیرت کاروانهای حج برنامه عمره تابستانی» خود را بشرح ذیل اعلام میدارد

1-جشن تولد فاطمه زهرا در مدینه المنوره، بهمراه بوفه حلال گوشت و رقص عربی نوه دختری ولیعهد عربستان.

2-عمره دویّم: تولد علی در مکه مکرمه. در این مراسم استثنائی از میهمانان گرامی دعوت میشود که برای تفنن یک و یا دو گردن بزنند و سپس به تماشای نمایش عدل آن حضرت مشغول گردند. پاپ کورن و کوکاکولای ساخت حجاز هم به قیمت دلار آمریکائی بفروش میرسد.

3-عمره سِیّم: جشن تولد زهرا و علی، این زوج بی بدیل، در مدینه و مکه با هم. یعنی اول  مدینه و بعد میبرندتان مکه تا برای تولد علی پایکوبی کنید. (این مجلس اینطور که معلوم است بهتره، چون زن و مرد قاطیند. گناهش گردن خود محمود آقا).

الف- بلیط رفت و برگشت هوائی به عربستان از طریق ایران. ( از قدیم گفته اند که راه عربستان از ایران میگذرد!)

ب-اقامت در هتل های چهار ستاره در مدینه منوره و مکه مکرمه.( تصورش را بکنید، هر هتلی چهار ستاره داشتته باشد، دو تا هتل چند ستاره رویهم دارند؟)

ج-بازدید از مسجدالنبی، بقیع شریف، مساجد مهم مدینه منوره.(اوا اختیار دارین آدم این همه راه تا عربستان بره و اونوقت نره به قبر نبی…یا مگر میشه رفت مدینه و بدیدن آثار کاشیکاریهای ایرانی تعبیه شده در مساجد نرفت؟! استغفرالله و ربی)

{در ضمن گوشی دستتون باشه که این آگهی با ترتیب حروف ابجد، و نه حروف الفبای پارسی به نگارش در آمده. «الف، ب، ج،د؛ معرف حرف ابجد میباشد}

د-حمل و نقل بین شهری در عربستان سعودی با استفاده از اتوبوسهای مدرن.( نخیر، میخواستین مردم را با شتر از وسط اون بیابانهای سوزان عربستان عبور بدین؟!)

خلاصه که این لیست همینجوری ادامه داره. و محض اطالاعتون بگم که قیمت این سفر تابستانی و بسیار فرح زا فقط و فقط 5000$ کانادائی میباشد. از این ارزونتر هر کاروانی پیدا کردین، بگین، تا حاج محمود خدمت رئیس کاروانش برسد.

 

 

ذره بین

untitled-1.jpg

آن دسته از شما مهربانانی که در تورنتوی کانادا اقامت دارید و به مسائل روزنامه های بسیار بی بدیل فارسی زبان استان انتاریو توجه بی شائبه دارید؛ حتمن با نام فردی بنام آسد حسن بنی طبا-پسر طبا- آشنا هستید. ایشان از جمله اقلام صادراتی جمهوری ننگین اسلامی هستند که از قرار معلوم از اون پاسدار قضائی های سابق میباشند که صرفن بدلیل عشق وافرشان به ایرانیان «غرب زده» و «فراریان زمان شاه» به تورنتوی کانادا آمده اند تا به امثال شازده و بنده آموزش «دانستنیهای حقوقی و سیاسی» بدهند. قرار نبود که پر به پر این آسد تازه ریش تراشیده بدهم اما از آنجائی که یکی از روزنامه های بسیارایرانی چاپ تورنتو هر هفته مقاله ای از این بابا چاپ میکند و از این بابت دِینِ بزرگی بر دوش ما دارد، گفتم بد نیست راجع به مقاله آسد حسن تحت عنوان «بهار و عطر گل محمدی» که در روز جمعه 16 مارچ بچاپ رسید چند خطی بنویسم. حالا که نوشتن آزاده و هر ننه قمری که کلاس اکابرش را تازه تمام کرده در حال «نوشتن» است چرا ما که تا کلاس ششم قدیم خواندیم سوادمون را برخ نکشیم.؟! شما که خبر ندارید این روزنامه های فارسی زبان چاپ تورنتو چه نوابغی را به چاپ میرسانند؛ ازفدرالیستهائی که در روزنامه چپیهای ورشکسته چیز مینویسند تا دست راستیهای فرصت طلب و ملی-مذهبیون فکل کراواتی که در روزنامه دست راستیها چیز مینویسند، خلاصه همه در این تورنتوی ما نویسنده اند و فقط مائیم که بلاگریم! آسد حسن با احترام فراوان مقاله را بنام محمد و آل به رحلت رفته اش اینچنین شروع میکند که، «چند روزی بیشتر به سال نو نمانده است و قبل از سال نو (18 مارچ) رحلت …رسول …و شهادت …حسن مجتبی را درپیش رو داریم». به زبانی دیگر شادی و برپائی جشن نوروزموقوف. بجایش به سر و کله بکوبید که این دو رفتند و «امتی» را برای همیشه عزادار کردند (عزاداری هم بیزنس خوبی است ها!).  آسد حسن میگوید که نوروز آن «روزنو»ئی است که در آن «اتفاق بزرگی افتاده باشد».  بنده هم معتقدم که این حرف ایشان پر بیراه هم نیست. تصور کنید آن روزی که آخوندها را بر سر دار ببینیم و بساط اسلام را در زباله دان تاریخ بیندازیم چه «روز نو» ئی خواهیم داشت و چه جشنی خواهیم گرفت. 

ایشان که مطب مذکور را هم به بهانه «نوروز» و هم به بهانه «رحلت پیامبر عظیم الشان» به نگارش در آورده اند اینطورمیفرمایند که «ما» (منظور ایشان اجناس صادراتی ان قلاب اسلامی است) به اسلام ایمان داریم و به ایران هم عشق میورزیم». شما چه فکر میکنید، دوست محترم خواننده این سطور؟ شما که ایرانی هستید و صد البته به تاریخ ایران آشنائی دارید و از حمله اعراب به ایران و غارت مال و جان ایرانیان به دست تازیان مسلمان آگاهی دارید، با آسد حسن موافقید که مسلمان میتواند عاشق ایران باشد؟!آسد حسن میگوید، «برای ما احترام به پیامبر اسلام و خاندان پاک او اهمیت دارد و هم بزرگداشت عید ملی نوروز که مورد تائید اسلام نیز قرار گرفته است و همه آداب و رسوم آن اعم از خانه تکانی و دید و بازدید و غیره همانهائی است که اسلام نیز به انجام آنها دستور داده است.» پس به این نتیجه تاریخی رسیدیم که نوروز جمشیدی مورد تائید بادیه نشینان تازی قرار گرفته و مهرتائید اسلامی هم خورده. اینرا هم خوب شد فهمیدیم وگرنه نفهم از این دنیا میرفتیم. پس از این مقدمات، آسد حسن میره سراغ تعریف سجایای معنوی پیامبرش که ، «آن حضرت متواضع و فروتن بود وچنان در برابر خالقش خاضع و خاشع بود که بیشتر سر فرود می آورد و کمتر سر را بلند میکرد و چه پیوسته خدا را حاضر و ناظر میدید و لحظه ای از یاد خدا و ذکر خدا غافل نبود». تازه پیامبر اینقدر سربزیر بوده سیزده تا زن داشته، اگر حضرت اهل سر و گوش جنباندن میبود چندین ازدواج مینمودند، خدا میداند و بس! این آسد حسن همچین از پیامبر و»خصایل» اخلاقی ایشان و ایمان ایشان و بقیه چیزهای ایشان صحبت میکند تو گوئی ایشان یک دیزی مشدی هم با حضرت و انصار در زیر نخلهای مدینه صرف کرده اند! حالا تمام صحبتهای آسد به اینجا ختم میشود که رحلت این پیامبر «معطر» را بزرگتر از «عید ملی نوروز» جلوه بدهد. حالا یکی نیست از این آسد حسن پاسدار قضائی سابق و سردفتر دار محضر رسمی اسلامی در تورنتو بپرسد: در آن صحرای برهوت مدینه کدام گل «محمدی» پرورش میافت که بتوان از آن عِطر محمدی گرفت؟ از این مقاله آسد حسن طباطبائی به دو نکته خیلی مهم میتوان پی برد. نخست اینکه آسد حسن با بر شمردن «سجایای حضرت» وذکرخوبی های «آن حضرت» او را درنزد » ما» به شکل یک فرشته ترسیم میکند تا بلکه ما دلبندیمان را به «آن حضرت از دست ندهیم». غافل از اینکه «ما»(اینجا منظورم از ما، همان بی دینانی مثل خودم هستند که از ایران فرار کردند تا از دست آسد حسن در امان باشند اما بخاطر اینکه غربیها خیلی دموکرات هستند و اقلام چیپ صادراتی را نیز دوست میدارند، لذا افرادی مانند آسد را هم در اینجا میپذیرند) به حقیقت واقفیم و میدانیم که «آن حضرت» که بوده و چه بوده اند. تاریخ اسلام که تنها بدست شیعه و یک مشت تازی صفت به نگارش در نیامده، بالاخره آدمهای دم کلفتری هم بوده اند که از «سجایای اخلاقی آن حضرت» یادها کرده اند و در مورد «معطر» بودن ایشان داستانها گفته اند.

بوی خوش حضرت را ایرانیان به مدت 1300 سال دراز است که از بینی های خون چکشانشان بدرون ریه های نحیف خود میفرستند و بهمین سبب به بیماری آسم آنهم از نوع «اسلامی» اش مبتلا میباشند. بوی عطر «ان حضرت» را باید در خیابانهای تهران، شیراز و قم و تبریز و اصفهان استشمام کرد و سپس ازحال رفت. بوی آن حضرت را در ویرانه های افغانستان، و عراق باید استشمام کرد و اولاد خلفش را نیزباید در شکل تروریستهای متمدن و فکل و کراواتی دید.

نکته دوم اینکه آسد حسن با بر شمردن سجایای اخلاقیی، معنوی و رفتاری آن «حضرت» و برابری این کیفیات با آنچه به آن اخلاق «پارسیان» مینامند، آن حضرت تازی را در حد یک «ایرانی راستین» میگذراد تا به «ما» ثابت کند که سالروز رحلت این حضرت تازی ارزشش بیشتر از «عید ملی نوروز» است. که اگر ایرانیان در درازای دو هفته برپائی جنشهای نوروزی به «دید و بازدید» میروند ، آن حضرت عادت داشته که هر روز بدید و بازدید برود! که اگر «ما» باور داریم که باید پاک و پاکیزه بود و بوی خوش داشت (البته در میان ایرانیان از 3000 سال پیش به اینطرف مسئله دوش گرفتن و شست و شوی سر و بدن امری عادی میبوده.) آن حضرت هم انسانی پاکیزه میبوده که، «خود را طبق موازین اسلامی آرایش میداد یعنی در آینه مینگریست و موهای خود را شانه میزد و نه تنها لباس تمیز و مرتب می پوشید و محاسن مبارک را شانه می زد بلکه پیوسته بوی خوش عطر حضرت از مسافتی دور استشمام میشد». آیا برای شما خواننده گرامی جای پرسش نیست که این جزئیات مینت به مینت از رفتار و آرایش «ان حضرت» و بوی خوش و این حرفها توسط چه کسی ضبط شده؟ افسانه سازی این آسد حسن و امثالهم حرف نداره!

خلاصه، اگر فردا شنیدید که حضرت با ایتام مدینه فوتبال بازی میکرده و یا آنها را به کمپین میبرده ویا با آنها میرفته به تماشای هاکی و یا حتی پاتیناژ بازی میکرده، یکوقت از تجب شاخ در نیارین. تا چند سال دیگر «آن حضرت» شاید پسر خدا هم شد!!

 ذره بین  

nolonger-monet.jpg

همه در کار جهانی کردن اسلامند. از سید حسین نصر گرفته، تا بن لادن سعودی، تا اون مردک گردن کلفت مقتدی الصدر لبنانی الاصل، تا اون مرتیکه تریاکی رهبر همیشه نشئه ان قلاب که از پیروان خمینی  روان سوخته و دست نشانده انگلیسهای دگوری است، همه در صدد عالم گیر کردن اسلامند. و هر کسی هم یک روش و شیوه ای برای تبلیغ برای اسلام دارد. یکی می آید و میرود میشود پروفسور فلان دانشگاه در آمریکا و کتاب پشت کتاب اندر فواید اسلام چاپ میکند و مصاحبه تلویزیونی انجام میدهد و اسم خودش را از رادیوهای خارجه میشنود و چه حظی هم میکند. یکی دیگر مانیفستوی صوفی گری و این چیزها مینویسد و اندر فوائد تصوف و ارجعیت آن بر مسلمانی با شکم خالی صفحات سپید کاغد را به لجن میکشد. و آن دیگری هم که زن است و آمریکائی-ایرانی است دست به ترجمه قرآن میزند و به کشوفات جدیدی نائل می آید. و برای ما لاطائلات چاپ میکند که ای بابا کجا پیامبر در سوره النسا گفته زنها یتان را در صورت عدم تمکین بزنید؟!  ایشان منظورشان این بوده که در صورت لزوم زنهای خود را به حال خود واگذارید و اگربدلیل آنکه از شما تمکین نمیکنند از ایشان خشمگین هستید، یک لیوان آب خنک بنوشید و از منزل خارج شوید و برای ایشان یک دسته گل  ابتیاع کنید و به محض ورود به خانه ایشان را مورد نوازش و مهر خود قرار دهید!

بیخود نیست که بعضی ها در مورد اصلاح کردن اسلام سخنرانی میکنند و بقول معروف میخواهند بزکش کنند تا ما این عجوزه زشت را زیبا ببینیم.

 بقول حاج آقا دکتر مصباح متولی مرکز اسلامی اما علی در تورنتوی کانادا( این مدینه فاضله اسلامیون) وقتی یک دینی اینقدر صلح جو و اهل ناز و نوازشهای بیدریغ و عالم پرور و دانش پژوه پرور و همه چی پرور است، حالا چرا ایرانیان  باهاش سر عناد دارند؟ مگر خدای ناکرده مریضند که اسلام زده شده اند .مگر از برکات این حکومتهای اسلامی غافلند ؟ مگر اسلام ایران را آباد نکرده؟ بابا چرا بی ایمون شدید

 مگر یادتان رفته خمینی چی گفت: «خفه شاید خنده دار باشه»!

اما ما میگوئیم تا انگلیسها و مهدی چاه نشین چه بخواهند؟  ما دست رو دست گذاشته ایم و منتظر ظهور مهدی هستیم. امایادمان هم باشد که این بابا اگر وجود خارجی داشته باشد به سبب سده ها چاه نشینی دچار عقده های روانی سهمگینی است، که جز با شمشیر کشی و خونریزی مداوا نخواهند شد. شاید هم مهدی در حال چاره اندیش هسته ایست.  خونتان پای خودتان است اگر به ارتش المهدی بپیوندید. از ما گفتن بود که گفتیم.  بعدن، دبه در نیارید . امسال هم که سال پیامبر اسلام معرفی شده و رئیس الوزرای جمهوری ننگین اسلامی هم که از خادمان درگاه مهدی چاه نشین است و مژده ظهور حضرت را خیلی وقت است که داده است. آیا باز هم باید گفت؟!

  ذره بین

 

untitled1.JPG


 خو
استم راجع به «یو. ان تافر سنکشن آن ایران» بنویسم، اما ازانجامش منصرف شدم.  بقول شازده که فرموده اند «در کار سیاست دخالت نکن بچه جان. سیاست کار مردان بزرگ است» بنده  سرم را در کار دیگران فرو نمیکنم.  فقط خواستم بهتون بگم که اگر شنیدید علی یکدست دومرتبه هارت و پورت اسلامی کرد، و یا کوسه جلب رفت توی نماز جمعه هفته بعد و یکسری اشک تمساح ریخت برای مردم و نطقهای بی سر و ته کرد، تعجب نکنید. هارت و پورت این مرتیکه همیشه نشئه، و اون مترسک دهن پاره، و اون محسن رضائی ملعون و خبیث و بقیه انصار و اعوان ایشان درست مثل واق واق کردن سگهای  ولگردیست که یک محله را قرق کرده اند. تا باشد خدمت این پاچه پاره های اسلامی-آمریکائی-انگلیسی برسیم.  بیچاره مردم ایران که باید تاوان هارت و پورتهای  «رهبر» شیره ای انقلاب و بقیه اهل بیت را بدهند و هی نخ قندهای دور کمرشون رو سفت تر ببندند.  به گمانم آخوندها درفکر دوباره سازی عاشورا هستن. شاید هم میخوان برن که جهانی بشن و… شما چه فکر میکنید؟ بهر حال این سنکشن جدید یک فرصت طلائی برای اسلامیون همیشه در صحنه است تا مردم به گروگان گرفته شده ایران را بیشتر بچزانند. تا باشد که ما هم یک همتی، تلاشی بکنیم، و تمام اجناس صادراتی جمهوری اسلامی را، اعم از زنده و غیر زنده، تحریم کنیم. مثلن به مسجد نرویم، خودمان را بخاطر اسلام جر ندهیم، پیش از غذا به روان خمینی لعنت بفرستیم: واجب کفائی است. و پس از غذا اگر دچار سوءهاضمه هستیم، بهنگام راحت کردن خود خاندان شریف بیت جماران را به یاد آوریم. اگر هم هیچکدام از این کار ها را بعلت ذیق وقت، نداشتن امکانات مادی، و یا گشادی …نمیتوانیم انجام دهیم، پس نام ایرانی را از روی صفحه شناسنامه هامان پاک کنیم و برویم و کشکمان را بسابیم.  ببخشید دچار احساسات میهن پرستانه شدم و یادم رفت که «سیاست کار مردان بزرگ است». با عرض پوزش از شازده و شما!

 ذره بین  

نوروزی دیگر فرارسید اما، بعضی از قصه های کهنه هنوزهم دراین «برنامه تلویزیونی» و آن «برنامه رادیوئی» شنیده میشود. آقا داستان این کم اعتنائی ما به آنچه خردمندانه است چیست؟  چرا بعضی از «ایرانیان فرزانه و فرهیخته» به وظایف خویش آگاهی ندارند؟ اینها پرسشهائی است که به ذهن من ذره بین خطور میکنه، بخصوص وقتی که ساعت یک سپیده دمان بوقت اینجا مینشینم پای یک «برنامه تلویزیونی بسیار پر بیننده» که از تلویزیون AFN  پخش میشود ،که از «تماشاگران بسیاری» نیز برخوردار است، و مجری دارد تاریخ شناس ، جامعه شناس، ادبیات شناس و موسیقی شناس.  بله درست فکر کردید راجع به جناب آقای بهرام مشیری اجرا کننده برنامه «سرزمین جاوید» صحبت میکنم.

 من ذره بینم. کاری دیگر بلد نیستم و بنا به اقتضای طبیعتم عمل میکنم. بدلیل ذره بینی ام انسانی ریزبینم. یعنی چیزهائی رو که دیگران به راحتی ازشان عبور میکنند و ندیده میگیرندشان، شدیدن زیردید تیز قرار میدهم. اگر خسته و کوفته مینشینم پای این دستگاه اشعه زا و چند برنامه تلویزیونی را نگاه میکنم، این به چند دلیل میتواند باشد:  دوست دارم ببینم داستان چیست.دوست دارم چه خوب وچه بد، هر دو را تجربه کنم و در مورد هر دو بیاموزم.

 دوست دارم به صحبتهای ایرانیانی که با این برنامه ها در حال تماس هستند گوش کنم. بالاخره چیزهائی است که دراین مکالمات تلفنی شنیده میشوند که قابل فراگیری هستند. بنده معتقدم که «یاد گیری » ازاصول دموکراسی است؛ از فحش چارواداری گرفته تا قربون صدقه دوزاری، مهم اینست که ما میتوانیم از یکدیگر یاد بگیریم. البته اگر واقع بینانه تر به امر یادگیری التفات داشته باشیم متوجه خواهیم شد که بعضی از این مکالمات تلفنی بیشترشبیه به جوکهای بسیارزننده و وقیحانه ای هستند که اگر با دقت به شان گوش دهیم یک چیزهائی که بواقع شبیه عجایب هفتگانه دنیا هستند در آنها کشف میکنیم!! 

 بنده هم برای آقای مشیری درحد کمالاتشان احترام فراوان قائلم و هم از بینندگان برنامه شان هستم. اول اینکه آقای مشیری» دائم در حال پژوهش و سخنرانی و دیگر مسائل فرهنگی» هستند و به سبب «وظیفه خطیر فرهنگی که بر دوش ایشان» است میبایست ایشان را تماشا کرد و اگر لازم شد از روی دوستی و مهر، چنانچه به ایرادی در زمینه یکی از مباحث مطرح شده برخور کرد آن را به زیرذره بین برد. دوم اینکه چنانچه واجب کفائی بود، آن ایراد را با مردم شریف و توسری خورده مان در میان گذاشت. اگر چه یکی از باسوادان دانشگاهیمان بر این باور است که  «سواد آدمهائی مثل شما ها به این چیزها قد نمیدهد تا ازامثال ایشان ایراد بگیرید». اما خوبی وبلاگ نویسی اینه که من اون چیزی رو که دلم میخواد میگم و اونهائی هم که خوششون نمیاد میتوانند با کمال متانت باسن مبارکشان را در طشت آب یخ بگذارند.  ممکنه که بنده و امثال را بی سوات ببینید اما این بی سواتی که نباید سبب بشه بنده از ذره بینی ام دست بردارم. آقا بنده ذره بینم، نه سیاسی ام، نه اجتماعی ام، اما وجود دارم و دلیل هم بر وجودیتم دارم! و بدلیل وجودیت در بسیاری ازموارد باآقای بهرام مشیری ازنقطه نظرسیاسی -اجتماعی و تاریخی اختلاف نظرهائی هم دارم که خب صرفن به خودم مربوط است و خودم. اما این اختلاف نظرهای کاملن شخصی ربطی به دیدن و یا ندیدن برنامه «پر بیننده» ایشان نداشت تا دیشب! 

 ایشان دربرنامه 21 مارچ «سرزمین جاوید» بطرزعجیب و غریبی سخنانی ایراد فرمودند که در حد فهم بنده نبود و زیر ذره بین هم بهیچ عنوان جای نمیگرفت. سخن از «فدرالیسم» این تخم لق جدائی طلبان فرهیخته و لابییستهای واشنگتنی بود. به محض استشمام بوی «جدائی طلبان و حضورشان در این برنامه»  به این فکر فرو رفتم که ،مگر ایران ما آمریکاست که «فدرالیسم» طراحی شده توسط آمریکائیهای صلح طلب، اربابان انگلیسیِ ملایانِ ایران خوار را در آن پیاده کرد؟آیا این «فدرالیسم» طراحی شده در زمان پایان جنگ جهانی دوم، که بقول آقایان ملّیون و خانزاده های فرنگ دیده ازفرزندان خلف «دموکراسی» است، به نیت خوشبخت ساختن و سربلندی اقوام ایرانی است؟ آیا «فدرالیسم» شما، این مام زجر کشیده ایران را که فرزندانی خیانتکار و مدرن را پرورش داده، از این بدبختی و فلاکتی که تمام این کشور را فراگرفته نجات خواهد داد؟

 چند تا احمد چلبی در میان ماست و ما بی خبریم؟ چندین بار از دست مّلیون «وطن پرست» و خانزاده های عصبانی و قاجاریان ورشکسته و همیشه مذهبی، چپی های بدون اندیشه و ذهنیت خلاق رو دست بخوریم؟ چندین بار ایران را تکه تکه کنیم و هر قسمتی از آنرا به بهانه ای، انگار که سند آن تکه ملک طلق آبا واجدادیمان است، به این و آن ببخشیم، و آنهم در قبال چه؟ کسیکه ادعای روشنفکری دارد، کسیکه «فهم وشعورش شهره آفاق است و نظریاتش مورد بحث و بررسی دانشمندان ایرانی و ادبیان مشهوراست» چگونه میتواند اینهمه کوته اندیشانه در پاسخ به پرسش یک تهی مغز ایرانی ساکن کانادا در مورد «فدرالیسم» و ترویج آن در ایران، وبه بهانه وجود «ملیتهای گوناگون»، اینگونه پاسخ دهد که بله «انزمان یک سپهبد را که تبریزی هم نبود کرده بودند استاندار آذربایجان …» 

بنده نیز مخالف استاندار شدن یک ارتشی هستم. اما معتقدم که استاندار آذربایجانی نیازی به اینکه Prime Minister و یا Governor «ایالت آذربایجان» بشود ندارد. استانداران آذربایجان شرقی و غربی  میتوانند و باید ایرانیانی با شرف چون ستارخان و یا باقرخان باشند و ترک زبان هم باشند، و در مدارس هم باید زبان مادری تدریس گردد و پارسی را نیز باید آموخت. چون شعرای ایرانی به پارسی سخن گفتند. حتی بابا طاهر و گویش زیبایش نشانی زیبا از ایرانی بودن اوست. خیام هم به پارسی شعر سروده و ملک الشعرای بهار هم به پارسی شعر سروده و سر خویش در راه نوشته های خویش نهاده. عارف قزوینی هم به فارسی شعر گفته، ایرج میرزا و سهراب سپهری نیز همچنین. شهریار هم بهترین سروده هایش را به زبان مادری اش، ترکی، سروده و همه اینها ایرانی بدنیا آمدند و ایرانی نیز از این دنیا رفتند و جاودانه ماندند. فردوسی این مرد بزرگ و استاد راستین با سرودن اشعار حماسی، «عجم زنده» میکند «بدین پارسی» و بهمین دلیل نیز تا بشریت باقی است فردوسی نیز باقی است. 

  استاندارآذربایجان غربی میتواند شخصی مثل  شادروان احمد کسروی باشد که مورد افتخار ایرانی بوده و هست و خواهد بود. احمد کسروی نه «فدرالیست» بود و نه «ادعای روشنفکری» داشت، اما برای آنچه فرا گرفته بود و برای آنچه می جنگید بهای بسیار گرانی را پرداخت کرد. احمد کسروی خانزاده انگلیس برو نبود که دچار توهمات «فدرالیستی» شود. مشروطه خواهان ایران هرگز حاضر به تکه تکه کردن ایران نبودند.

 مشروطه خواهان ایران در صدد حفظ یکپارچگی مملکت و اتحاد میان اقوام ایرانی در تلاش بودند ودر نظر ایشان چیزی بنام «ملیت های ایرانی» که عبارتیست بس سفیهانه و خنده آور، جلوه نمائی نمیکرد. آزادیخواهان ایرانی که جان خود را در راه نجات میهن و حفظ یکپارچگی آن از دست دادند، بهیچ وجه من الوجوهی اقوام ایرانی را «ملیت های ایرانی» نمی نامیدند. شاید هم عقلشان نمیرسید، وگر نه بجای کشته شدن میتوانستند و بروند در فرنگ و از خان بزرگ و شکار آهو و سفرهای آنچنانی خود تعریف کنند، و پز دانائی خویش را به رخ این و آن بکشند.

 گیرم که رژیم گذشته رژیم سفاک و خونریزی بود، به اندازه این آخوندهای دربدر و مال مردم خور تریاکی جعلق که به مردم ایران بد نکرد، کرد؟ آیابخاطر جبران «پلیدی رژیمهای دیکتاتوری»  حالا نیاز به برقراری «فدرالیسم» داریم؟

 پس تکلیف جنگ ما با این فرهنگ تازی، افکار تازی، و عوالم خیالی چیست؟  گیرم که «رضاشاه یک دست نشانده انگلیس ها» بوده، ولی همین آدم وزرائی مثل ذکاءالملک فروغی  را داشته، محمود فروغی را داشته.  و بقول شما، همین «رضا شاه دیکتاتور و بی سواد» که «دست نشانده» هم بوده از پس ملاها بر می آید و دانشگاه به پا میکند و البته زمینها را هم از خانهای کوچک و بزرگ میگیرد. ولی در همین سالهای سیاه  «دیکتاتوری»  آدمی مانند دکتر محمد مصدق به خارجه میرود و بعنوانی وکیلی لایق از «ایران» در دیوان لاهه دفاع میکند  و «صنعت نفت را ملی» اعلام میدارد، اما هرگزاز او سخنی در مورد داروی «فدرالیسم» و تجویز آن برای مریضی صعب العلاج ایران نمی شنویم. 

   محمد رضا شاه پهلوی را نمیخواستید،از شهربانی نفرت داشتید و به ساواک لعنت میفرستادید؛ چرا تیشه به ریشه ایران زدید و میزنند؟ از ایران و فرهنگ ایرانی صحبت میکنیدد، اما ته دلهاتان  جز دشمنی با ایران احساسی نمیجوشد. مگر خمینی روان سوخته هستید که گفت «نسبت به ایران هیچ احساسی» ندارد. بعد هم به همراهی همافران و «مجاهدین خلق» این ننگ ایران و ایرانی، و آقایان فرنگ رفته و جمعی از شهیدان برحق فدائیان اسلام کذائی رفت به بهشت زهرا،و دریک قبرستان نیمه آباد سخنرانی کرد که، «من تو دهن این دولت» میزنم و انگشت سبابه اش را به مردم نه، به سوی قبور خالی و سرد نشانه گرفت. و عجب این روان سوخته  خمینی، این نوکر لردهای انگلیسی متفرعن به همراه «بچه بورژواهای » بدبو قبرستانهای ایران را آباد کردند.

 دموکراسی یعنی داشتن یک سیستم پارلمانی پادشاهی راستین، چیزی درحد پادشاهی سوئد، پادشاهی هلند و امثالهم. دموکراسی یعنی استفاده ازحقوق اجتماعی و شهروندی و ایرانی. دموکراسی یعنی در کنار هم زیستن، چون جز این نمیدانیم؛ دموکراسی یعنی ایرانی سربلند ساختن.  کشوری با اقوامی دلیرو یکدل و یکصدا.  ایرانی یعنی ترک و بلوچ ، یعنی  لرو زنجانی و شیرازی و اصفهانی و رشتی و کرد و بختیاری و تهرانی.ایرانی یعنی خراسانی و خرمشهری، قمی و کوچ اصفهانی. ایرانی یعنی نیک اندیشی ومهرآموزی. ایرانی یعنی خالق هم بستگی بین ملت همیشه پایدار و در حال بیداری ایران. ایران یعنی کشوری قوی که در صحنه های بین المللی حضوری فعال و سازنده دارد، چون هم نیروی جوانش را دارد، هم نخبگان و تحصیلکردگان کارآمدش عاشق ایرانند، ودنیا و مردمان آن را دوست دارند.  ایرانی یعنی پاک اندیشی، پاک گوئی و پاک کرداری.  اینها سخنان یک ایرانی کوچیده در غربت است که با عشق به ایران زنده است. نه سلطنت طلب است، نه بورژوا، و نه ادعائی دارد.  ذره بین 

صفحهٔ بعد »