نوروزی دیگر فرارسید اما، بعضی از قصه های کهنه هنوزهم دراین «برنامه تلویزیونی» و آن «برنامه رادیوئی» شنیده میشود. آقا داستان این کم اعتنائی ما به آنچه خردمندانه است چیست؟  چرا بعضی از «ایرانیان فرزانه و فرهیخته» به وظایف خویش آگاهی ندارند؟ اینها پرسشهائی است که به ذهن من ذره بین خطور میکنه، بخصوص وقتی که ساعت یک سپیده دمان بوقت اینجا مینشینم پای یک «برنامه تلویزیونی بسیار پر بیننده» که از تلویزیون AFN  پخش میشود ،که از «تماشاگران بسیاری» نیز برخوردار است، و مجری دارد تاریخ شناس ، جامعه شناس، ادبیات شناس و موسیقی شناس.  بله درست فکر کردید راجع به جناب آقای بهرام مشیری اجرا کننده برنامه «سرزمین جاوید» صحبت میکنم.

 من ذره بینم. کاری دیگر بلد نیستم و بنا به اقتضای طبیعتم عمل میکنم. بدلیل ذره بینی ام انسانی ریزبینم. یعنی چیزهائی رو که دیگران به راحتی ازشان عبور میکنند و ندیده میگیرندشان، شدیدن زیردید تیز قرار میدهم. اگر خسته و کوفته مینشینم پای این دستگاه اشعه زا و چند برنامه تلویزیونی را نگاه میکنم، این به چند دلیل میتواند باشد:  دوست دارم ببینم داستان چیست.دوست دارم چه خوب وچه بد، هر دو را تجربه کنم و در مورد هر دو بیاموزم.

 دوست دارم به صحبتهای ایرانیانی که با این برنامه ها در حال تماس هستند گوش کنم. بالاخره چیزهائی است که دراین مکالمات تلفنی شنیده میشوند که قابل فراگیری هستند. بنده معتقدم که «یاد گیری » ازاصول دموکراسی است؛ از فحش چارواداری گرفته تا قربون صدقه دوزاری، مهم اینست که ما میتوانیم از یکدیگر یاد بگیریم. البته اگر واقع بینانه تر به امر یادگیری التفات داشته باشیم متوجه خواهیم شد که بعضی از این مکالمات تلفنی بیشترشبیه به جوکهای بسیارزننده و وقیحانه ای هستند که اگر با دقت به شان گوش دهیم یک چیزهائی که بواقع شبیه عجایب هفتگانه دنیا هستند در آنها کشف میکنیم!! 

 بنده هم برای آقای مشیری درحد کمالاتشان احترام فراوان قائلم و هم از بینندگان برنامه شان هستم. اول اینکه آقای مشیری» دائم در حال پژوهش و سخنرانی و دیگر مسائل فرهنگی» هستند و به سبب «وظیفه خطیر فرهنگی که بر دوش ایشان» است میبایست ایشان را تماشا کرد و اگر لازم شد از روی دوستی و مهر، چنانچه به ایرادی در زمینه یکی از مباحث مطرح شده برخور کرد آن را به زیرذره بین برد. دوم اینکه چنانچه واجب کفائی بود، آن ایراد را با مردم شریف و توسری خورده مان در میان گذاشت. اگر چه یکی از باسوادان دانشگاهیمان بر این باور است که  «سواد آدمهائی مثل شما ها به این چیزها قد نمیدهد تا ازامثال ایشان ایراد بگیرید». اما خوبی وبلاگ نویسی اینه که من اون چیزی رو که دلم میخواد میگم و اونهائی هم که خوششون نمیاد میتوانند با کمال متانت باسن مبارکشان را در طشت آب یخ بگذارند.  ممکنه که بنده و امثال را بی سوات ببینید اما این بی سواتی که نباید سبب بشه بنده از ذره بینی ام دست بردارم. آقا بنده ذره بینم، نه سیاسی ام، نه اجتماعی ام، اما وجود دارم و دلیل هم بر وجودیتم دارم! و بدلیل وجودیت در بسیاری ازموارد باآقای بهرام مشیری ازنقطه نظرسیاسی -اجتماعی و تاریخی اختلاف نظرهائی هم دارم که خب صرفن به خودم مربوط است و خودم. اما این اختلاف نظرهای کاملن شخصی ربطی به دیدن و یا ندیدن برنامه «پر بیننده» ایشان نداشت تا دیشب! 

 ایشان دربرنامه 21 مارچ «سرزمین جاوید» بطرزعجیب و غریبی سخنانی ایراد فرمودند که در حد فهم بنده نبود و زیر ذره بین هم بهیچ عنوان جای نمیگرفت. سخن از «فدرالیسم» این تخم لق جدائی طلبان فرهیخته و لابییستهای واشنگتنی بود. به محض استشمام بوی «جدائی طلبان و حضورشان در این برنامه»  به این فکر فرو رفتم که ،مگر ایران ما آمریکاست که «فدرالیسم» طراحی شده توسط آمریکائیهای صلح طلب، اربابان انگلیسیِ ملایانِ ایران خوار را در آن پیاده کرد؟آیا این «فدرالیسم» طراحی شده در زمان پایان جنگ جهانی دوم، که بقول آقایان ملّیون و خانزاده های فرنگ دیده ازفرزندان خلف «دموکراسی» است، به نیت خوشبخت ساختن و سربلندی اقوام ایرانی است؟ آیا «فدرالیسم» شما، این مام زجر کشیده ایران را که فرزندانی خیانتکار و مدرن را پرورش داده، از این بدبختی و فلاکتی که تمام این کشور را فراگرفته نجات خواهد داد؟

 چند تا احمد چلبی در میان ماست و ما بی خبریم؟ چندین بار از دست مّلیون «وطن پرست» و خانزاده های عصبانی و قاجاریان ورشکسته و همیشه مذهبی، چپی های بدون اندیشه و ذهنیت خلاق رو دست بخوریم؟ چندین بار ایران را تکه تکه کنیم و هر قسمتی از آنرا به بهانه ای، انگار که سند آن تکه ملک طلق آبا واجدادیمان است، به این و آن ببخشیم، و آنهم در قبال چه؟ کسیکه ادعای روشنفکری دارد، کسیکه «فهم وشعورش شهره آفاق است و نظریاتش مورد بحث و بررسی دانشمندان ایرانی و ادبیان مشهوراست» چگونه میتواند اینهمه کوته اندیشانه در پاسخ به پرسش یک تهی مغز ایرانی ساکن کانادا در مورد «فدرالیسم» و ترویج آن در ایران، وبه بهانه وجود «ملیتهای گوناگون»، اینگونه پاسخ دهد که بله «انزمان یک سپهبد را که تبریزی هم نبود کرده بودند استاندار آذربایجان …» 

بنده نیز مخالف استاندار شدن یک ارتشی هستم. اما معتقدم که استاندار آذربایجانی نیازی به اینکه Prime Minister و یا Governor «ایالت آذربایجان» بشود ندارد. استانداران آذربایجان شرقی و غربی  میتوانند و باید ایرانیانی با شرف چون ستارخان و یا باقرخان باشند و ترک زبان هم باشند، و در مدارس هم باید زبان مادری تدریس گردد و پارسی را نیز باید آموخت. چون شعرای ایرانی به پارسی سخن گفتند. حتی بابا طاهر و گویش زیبایش نشانی زیبا از ایرانی بودن اوست. خیام هم به پارسی شعر سروده و ملک الشعرای بهار هم به پارسی شعر سروده و سر خویش در راه نوشته های خویش نهاده. عارف قزوینی هم به فارسی شعر گفته، ایرج میرزا و سهراب سپهری نیز همچنین. شهریار هم بهترین سروده هایش را به زبان مادری اش، ترکی، سروده و همه اینها ایرانی بدنیا آمدند و ایرانی نیز از این دنیا رفتند و جاودانه ماندند. فردوسی این مرد بزرگ و استاد راستین با سرودن اشعار حماسی، «عجم زنده» میکند «بدین پارسی» و بهمین دلیل نیز تا بشریت باقی است فردوسی نیز باقی است. 

  استاندارآذربایجان غربی میتواند شخصی مثل  شادروان احمد کسروی باشد که مورد افتخار ایرانی بوده و هست و خواهد بود. احمد کسروی نه «فدرالیست» بود و نه «ادعای روشنفکری» داشت، اما برای آنچه فرا گرفته بود و برای آنچه می جنگید بهای بسیار گرانی را پرداخت کرد. احمد کسروی خانزاده انگلیس برو نبود که دچار توهمات «فدرالیستی» شود. مشروطه خواهان ایران هرگز حاضر به تکه تکه کردن ایران نبودند.

 مشروطه خواهان ایران در صدد حفظ یکپارچگی مملکت و اتحاد میان اقوام ایرانی در تلاش بودند ودر نظر ایشان چیزی بنام «ملیت های ایرانی» که عبارتیست بس سفیهانه و خنده آور، جلوه نمائی نمیکرد. آزادیخواهان ایرانی که جان خود را در راه نجات میهن و حفظ یکپارچگی آن از دست دادند، بهیچ وجه من الوجوهی اقوام ایرانی را «ملیت های ایرانی» نمی نامیدند. شاید هم عقلشان نمیرسید، وگر نه بجای کشته شدن میتوانستند و بروند در فرنگ و از خان بزرگ و شکار آهو و سفرهای آنچنانی خود تعریف کنند، و پز دانائی خویش را به رخ این و آن بکشند.

 گیرم که رژیم گذشته رژیم سفاک و خونریزی بود، به اندازه این آخوندهای دربدر و مال مردم خور تریاکی جعلق که به مردم ایران بد نکرد، کرد؟ آیابخاطر جبران «پلیدی رژیمهای دیکتاتوری»  حالا نیاز به برقراری «فدرالیسم» داریم؟

 پس تکلیف جنگ ما با این فرهنگ تازی، افکار تازی، و عوالم خیالی چیست؟  گیرم که «رضاشاه یک دست نشانده انگلیس ها» بوده، ولی همین آدم وزرائی مثل ذکاءالملک فروغی  را داشته، محمود فروغی را داشته.  و بقول شما، همین «رضا شاه دیکتاتور و بی سواد» که «دست نشانده» هم بوده از پس ملاها بر می آید و دانشگاه به پا میکند و البته زمینها را هم از خانهای کوچک و بزرگ میگیرد. ولی در همین سالهای سیاه  «دیکتاتوری»  آدمی مانند دکتر محمد مصدق به خارجه میرود و بعنوانی وکیلی لایق از «ایران» در دیوان لاهه دفاع میکند  و «صنعت نفت را ملی» اعلام میدارد، اما هرگزاز او سخنی در مورد داروی «فدرالیسم» و تجویز آن برای مریضی صعب العلاج ایران نمی شنویم. 

   محمد رضا شاه پهلوی را نمیخواستید،از شهربانی نفرت داشتید و به ساواک لعنت میفرستادید؛ چرا تیشه به ریشه ایران زدید و میزنند؟ از ایران و فرهنگ ایرانی صحبت میکنیدد، اما ته دلهاتان  جز دشمنی با ایران احساسی نمیجوشد. مگر خمینی روان سوخته هستید که گفت «نسبت به ایران هیچ احساسی» ندارد. بعد هم به همراهی همافران و «مجاهدین خلق» این ننگ ایران و ایرانی، و آقایان فرنگ رفته و جمعی از شهیدان برحق فدائیان اسلام کذائی رفت به بهشت زهرا،و دریک قبرستان نیمه آباد سخنرانی کرد که، «من تو دهن این دولت» میزنم و انگشت سبابه اش را به مردم نه، به سوی قبور خالی و سرد نشانه گرفت. و عجب این روان سوخته  خمینی، این نوکر لردهای انگلیسی متفرعن به همراه «بچه بورژواهای » بدبو قبرستانهای ایران را آباد کردند.

 دموکراسی یعنی داشتن یک سیستم پارلمانی پادشاهی راستین، چیزی درحد پادشاهی سوئد، پادشاهی هلند و امثالهم. دموکراسی یعنی استفاده ازحقوق اجتماعی و شهروندی و ایرانی. دموکراسی یعنی در کنار هم زیستن، چون جز این نمیدانیم؛ دموکراسی یعنی ایرانی سربلند ساختن.  کشوری با اقوامی دلیرو یکدل و یکصدا.  ایرانی یعنی ترک و بلوچ ، یعنی  لرو زنجانی و شیرازی و اصفهانی و رشتی و کرد و بختیاری و تهرانی.ایرانی یعنی خراسانی و خرمشهری، قمی و کوچ اصفهانی. ایرانی یعنی نیک اندیشی ومهرآموزی. ایرانی یعنی خالق هم بستگی بین ملت همیشه پایدار و در حال بیداری ایران. ایران یعنی کشوری قوی که در صحنه های بین المللی حضوری فعال و سازنده دارد، چون هم نیروی جوانش را دارد، هم نخبگان و تحصیلکردگان کارآمدش عاشق ایرانند، ودنیا و مردمان آن را دوست دارند.  ایرانی یعنی پاک اندیشی، پاک گوئی و پاک کرداری.  اینها سخنان یک ایرانی کوچیده در غربت است که با عشق به ایران زنده است. نه سلطنت طلب است، نه بورژوا، و نه ادعائی دارد.  ذره بین